شبنم عشق

از شبنم عشق خاک آدم گل شد...

از شبنم عشق خاک آدم گل شد...

۴ مطلب با موضوع «قند و پند» ثبت شده است

فرق مومن و دنیاطلب:

  • مومن به فکر و عبرت مشغول بُود و منافق به حرص و اَمَل.
  • مومن از همه کس نومید بُود مگر از حق تعالی و منافق به همه کس امید دارد مگر حق تعالی.
  • مومن مال فدای دین کند و منافق دین فدای مال کند.
  • مومن طاعت همی دارد و همی گرید و منافق معصیت همی کند و همی خندد.
  • مومن تنهایی و خلوت را دوست دارد و منافق در جمع بودن و ازدحام و شلوغی را.
  • مومن همی کارد و ترسد که ندرود و منافق نکارد و طمع دارد که بدرود.

امام محمد غزالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۱۵
Spring Flower

سعدی

شنیدم که پادشاهی دستور کشتن اسیری را داد . اسیر بیچاره که دست از جان شسته بود و دیگر هیچ چیزی برایش مهم نبود به پادشاه دشنام میداد و نفرین میکرد .

پادشاه پرسید که چه می گوید . یکی از وزیران باهوش و خیرخواه گفت : «ای پادشاه می گوید : چه خوب هستند کسانی که خشم خود را فرو می برند و انسان ها را می بخشند » دل پادشاه به رحم آمد و از خون آن اسیر گذشت نمود .

وزیر دیگری که دشمن آن وزیر خیرخواه بود به پادشاه گفت : « وظیفه ما این است که به جز حرف راست در حضور پادشاه نگوییم ، این اسیر به پادشاه دشنام داد و نفرین کرد » پادشاه از این حرف ناراحت شد و چهره اش در هم رفت و گفت : « آن دروغ برای من زیباتر و پسندیده تر از این حرف راست تو بود . زیرا اساس آن حرف بر مصلحت و درستی بود و اساس حرف تو بر زشتی و بدی » که اندیشمندان همیشه گفته اند : «دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز.»

حکایات سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۰
Spring Flower

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۲۵
Spring Flower

ابن جوزی یکی از خطبای معروف بود. روزی بالای منبر که ۳ پله داشت برای مردم صحبت می کرد زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای پرسید.ابن جوزی گفت: نمی دانم.

زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا ۳ پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟ او جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید و به اندازه معلوماتم بالا رفته ام. اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا روم، لازم بود منبری درست می شد که تا فلک الافلاک بالا می رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۵
Spring Flower