شبنم عشق

از شبنم عشق خاک آدم گل شد...

از شبنم عشق خاک آدم گل شد...

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

استادى از شاگردانش پرسید:

چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟

 شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:

چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم

 استاد پرسید:

این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟

آیا نمی توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

 

سرانجام او چنین توضیح داد:

هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.

آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.

هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

 سپس استاد پرسید:

هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می افتد؟

آنها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می*کنند. چرا؟

چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.

فاصله قلبهاشان بسیار کم است.

 

استاد ادامه داد:

هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.

 سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند، این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.

منبع:kocholo.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۱
Spring Flower

فرق مومن و دنیاطلب:

  • مومن به فکر و عبرت مشغول بُود و منافق به حرص و اَمَل.
  • مومن از همه کس نومید بُود مگر از حق تعالی و منافق به همه کس امید دارد مگر حق تعالی.
  • مومن مال فدای دین کند و منافق دین فدای مال کند.
  • مومن طاعت همی دارد و همی گرید و منافق معصیت همی کند و همی خندد.
  • مومن تنهایی و خلوت را دوست دارد و منافق در جمع بودن و ازدحام و شلوغی را.
  • مومن همی کارد و ترسد که ندرود و منافق نکارد و طمع دارد که بدرود.

امام محمد غزالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۱۵
Spring Flower

چمدونش را بسته بودیم

با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود

کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک ، کمی نون روغنی، آبنات، کشمش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۱۷
Spring Flower

استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می‌کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می‌آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد

 ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت سلام دکتر! می‌خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟

 جراح که قدری متعجب شده بود، نزدیک‌تر رفت و کنار هوندا ایستاد.

 مکانیک، کمر راست کرد و دست‌هایش را با یک تکه پارچه پاک کرد و گفت: دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلب‌ش را باز کردم و والف‌ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اول‌ش کار می‌کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟

 جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت:

 ” اگر مردی، این کار را وقتی موتور روشنه انجام بده “

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۵۸
Spring Flower

سعدی

شنیدم که پادشاهی دستور کشتن اسیری را داد . اسیر بیچاره که دست از جان شسته بود و دیگر هیچ چیزی برایش مهم نبود به پادشاه دشنام میداد و نفرین میکرد .

پادشاه پرسید که چه می گوید . یکی از وزیران باهوش و خیرخواه گفت : «ای پادشاه می گوید : چه خوب هستند کسانی که خشم خود را فرو می برند و انسان ها را می بخشند » دل پادشاه به رحم آمد و از خون آن اسیر گذشت نمود .

وزیر دیگری که دشمن آن وزیر خیرخواه بود به پادشاه گفت : « وظیفه ما این است که به جز حرف راست در حضور پادشاه نگوییم ، این اسیر به پادشاه دشنام داد و نفرین کرد » پادشاه از این حرف ناراحت شد و چهره اش در هم رفت و گفت : « آن دروغ برای من زیباتر و پسندیده تر از این حرف راست تو بود . زیرا اساس آن حرف بر مصلحت و درستی بود و اساس حرف تو بر زشتی و بدی » که اندیشمندان همیشه گفته اند : «دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز.»

حکایات سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۰
Spring Flower

 

مثل این شعر روان و آشنا:                 پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

جهت خواندن این شعر بسیار زیبا به ادامه مطلب بروید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۸
Spring Flower

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان،

رهایت من نخواهم کرد.

جهت مطالعه به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۴۱
Spring Flower

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۲۵
Spring Flower

ابن جوزی یکی از خطبای معروف بود. روزی بالای منبر که ۳ پله داشت برای مردم صحبت می کرد زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای پرسید.ابن جوزی گفت: نمی دانم.

زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا ۳ پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟ او جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید و به اندازه معلوماتم بالا رفته ام. اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا روم، لازم بود منبری درست می شد که تا فلک الافلاک بالا می رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۵
Spring Flower

شب کند آغاز گریه چشم خون پالای من

می شود چون موج دریا اشک طوفان زای من

ای فلک برچین کواکب راز خط کهکشان

 تا سحر اختر فشاند نرگس مینای من

خنده ی شادی به لبهایم کسی هرگز ندید

خون دل بوده است آری٫ جرعه ی سقای من

همدمم غم ٫ مونسم غم ٫صحبتم غم٫ یار غم

رزق  مرزوقم  مگر  غم  بود  در  دنیای  من؟

از بخار اشک سردم راه سینه بسته شد

آه سردم هم به سختی بگذرد از نای من

چاره سازی بین نباشم پیش دشمن زرد روی

جوی خون را نه به رویم چشم خون پالای من

سیر حسنی داشتم با مصحف رخسار تو

حاصل عشقت بود دنیای من ٫عقبی من

سخت چون پرواز کردم بعد از این در قاف عشق

سوختم  نار  جفا  چون  شهپر  عنقای  من

من دگر  تنها  شدم در  خط  سیر  زندگی

آه رفت از دست من زهرای من     زهرای من     زهرای من

شاعر : رشید قاسمی عرب

آلبوم : "بوی شرجی" زنده یاد ناصر عبدالهی

توضیحات : این شعری زیبا و پر معنا از زنده یاد ناصر عبداللهی عزیز (عاشق فاطمه بنت نبی) است که از زبان مولا امیرالمومنین (ع) در غم همسر عزیز و مهربانشان سروده شده و در واقع توصیف غم مولاست...)

منبع : نردبانی بر آسمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۲۷
Spring Flower