شبنم عشق

از شبنم عشق خاک آدم گل شد...

از شبنم عشق خاک آدم گل شد...

۶ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

استادى از شاگردانش پرسید:

چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟

 شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:

چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم

 استاد پرسید:

این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟

آیا نمی توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

 

سرانجام او چنین توضیح داد:

هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.

آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.

هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

 سپس استاد پرسید:

هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می افتد؟

آنها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می*کنند. چرا؟

چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.

فاصله قلبهاشان بسیار کم است.

 

استاد ادامه داد:

هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.

 سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند، این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.

منبع:kocholo.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۱
Spring Flower

چمدونش را بسته بودیم

با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود

کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک ، کمی نون روغنی، آبنات، کشمش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۱۷
Spring Flower

استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می‌کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می‌آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد

 ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت سلام دکتر! می‌خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟

 جراح که قدری متعجب شده بود، نزدیک‌تر رفت و کنار هوندا ایستاد.

 مکانیک، کمر راست کرد و دست‌هایش را با یک تکه پارچه پاک کرد و گفت: دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلب‌ش را باز کردم و والف‌ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اول‌ش کار می‌کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟

 جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت:

 ” اگر مردی، این کار را وقتی موتور روشنه انجام بده “

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۵۸
Spring Flower

گله می‌کرد ز مجنون، لیلی *** که شده  رابطه‌مان  ایمیلی

حیف از آن رابطه انسانی  *** که چنین شد که خودت می‌دانی

عشق وقتی بشود دات کامی *** حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ ترا؟ *** برده یا دات کام و دات ارگ ترا؟

بهرت ایمیل زدم پیشترک *** جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است *** به درک گر غم من سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک *** قطع آن هم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم *** که به این رابطه هم بی‌میلم

مرگ لیلی، نت و مت را ول کن *** همه را جای ok، کنسل کن

off کن کامپیوتر را جانم *** یار من باش و ببین من on ام

اگرت حرفی و پیغامی هست *** روز کاغذ بنویسش با دست

نامه یک حالت دیگر دارد *** خط تو لطف مکرر دارد

خسته از font و ز format شده‌ام *** دلخور از گردلی @ (ات) شده‌ام

کرد ریپلای به لیلی، مجنون *** که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد *** هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد *** هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی *** دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه‌ای پست نمودم بهرت *** به امیدی که سر آید قهرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۱۴
Spring Flower

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را ،

و دریایى غرق نمی کند "موسى" را ؛

مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ،

تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش ؛

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند ،

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد !

مکر زلیخا زندانیش می کند ،

اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند...

از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ،

و خدا نخواهد ؛

نمی توانند ...

او که یگانه تکیه گاه من و توست !

پس ؛

به "تدبیرش" اعتماد کن ،

به "حکمتش" دل بسپار ،

به او "توکل" کن ؛

و به سمت او "قدمی بردار" ،

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی...

به نقل از : http://absar.blogfa.com

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۳۵
Spring Flower
خواندن این داستان رو به دوستان جانم توصیه میکنم
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .پیرمرد از دختر پرسید :- غمگینی؟

 

- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را 
بیرون آورد و رفت !!!
به نقل از : http://absar.blogfa.com
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۶
Spring Flower