دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق او را به دریا ببر
×××××××
بگذارید اگر هم نه بهاری، باشم
شاعر سوخته گلهای سحاری باشم
می توانم که خودم را بسرایم
هرچند، نتوانم که همانند قناری باشم
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست
پیرم، اما بگذارید که جاری باشم
کاری از پیش نبردم همه عمر
ولی شاید این لحظه ی نایافته، کاری باشم
همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست
نپسندیدی، که در لحظه شماری باشم
همه درد من اینست که می پندارم
دیگر ای دوست من، دوست نداری باشم.
شاعر : محمد علی بهمنی
دکلمه : پرویز پرستوئی (آلبوم "عشق است" زنده یاد ناصر عبدالهی)
ای همه هستی زتو پیدا شده * خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغیر نپذیرد توئی * وانکه نمردست و نمیرد توئی
ما همه فانی و بقا بس تراست * ملک تعالی و تقدس تراست
هر که نه گویای تو خاموش به * هر چه نه یاد تو فراموش به
ای به ازل بوده و نابوده ما * وی به ابد زنده و فرسوده ما
پیش تو گر بی سر و پای آمدیم * هم به امید تو خدای آمدیم
یارشو ای مونس غمخوارگان * چاره کن ای چاره بیچارهگان
قافله شد واپسی ما ببین * ای کس ما بیکسی ما ببین
بر که پناهیم توئی بینظیر * در که گریزیم توئی دستگیر
جز در تو قبله نخواهیم ساخت * گر ننوازی تو که خواهد نواخت
درگذر از جرم که خوانندهایم * چاره ما کن که پناهندهایم نظامی
شاعر: نظامی گنجوی